ولادت حضرت امام مهدی(عج) (قسمت سوم)
.: جـــوزا :.
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من / ورنه این دنیا که خندیدن نداشت....
http://youhosting.ir
نگارش در تاريخ پنج شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط هدیه صادقی

 

ملیکه وقتی به همراه عده ای از بانوان اسیر شد، برای اینکه کسی او را نشناسد،

خود را نرگس نامید (که تلفظ عربی اش همان نرجس است). بشر بن سلیمان،

طبق خواسته ی امام هادی(ع) همان روز معین به بغداد آمد، صبح زود کنار پل بغداد

رفت. دید کشتی ها رسیدند و کنیز ها را در معرض فروش قرار دادند. در این هنگام

کنیزی را دید که دارای آن اوصافی است که اما هادی (ع) فرموده بود و خریداران

اصرار دارند که او را بخرند، ولی او مایل نیست کنیز آنها شود. بشر بن سلیمان جلو

آمد و با اجازه فروشنده، نامه ی امام را به نرجس داد. آن بانو تا نامه را خواند،

بی اختیار منقلب شد و اشک در چشمانش حلقه زد. در حالی که گریه ی شوق

گلویش را گرفته بود به صاحبش، عمرو بن یزید، گفت: مرا به صاحب این نامه

بفروش، اصرار و تاکید کرد که حتما مرا به صاحب این نامه بفروش.

عمرو بن یزید گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد. آن گاه در مورد قیمت او، با

بشر بن سلیمان صحبت کرد. بُشر گوید: کیسه ی پول را دادم، کنیز را خریدم و

با او از آنجا حرکت کردیم. او همواره نامه را بیرون می آورد، می بوسید و به

چشم می کشید. من از روی تعجب گفتم تو که هنوز صاحب نامه را نمی شناسی

چرا اینقدر نامه را می بوسی؟ گفت: معرفت و شناخت تو اندک است. اگر پیامبر(ص)

وجانشینان آنان را می شناختی، چنین نمی گفتی! آن گاه داستان خود را از اول تا آخر

برای من بیان کرد. من به پاکی شخصیت معنوی و فکر بلند و عالی حضرت نرجس(ع)

پی بردم و از آن پس بیشتر احترامش می کردم تا به سامرا رسیدیم و او را به حضور

امام هادی(ع) بردم. در این هنگام، امام به او خوش آمد گفت و احوال پرسی کرد.

سپس حکیمه خاتون(س) را خبر کرد و به او فرمود: این است آن بانوی محترمی

که در انتظارش بودی. حکیمه (س) او را در آغوش گرفت، به او خوش آمد و تبریک

گفت.امام هادی(ع) به او فرمود: عزت اسلام و ذلت نصرانیت را چگونه دیدی؟ ایشان

عرض کرد: چگونه چیزی را بیان کنم که شما از من بهتر می دانید.

سپس امام هادی(ع) به خواهرش حکیمه(س) فرمود: او را به خانه ببر و دستورات

اسلامی را به او بیاموز. او همسر فرزندم، حسن(ع) و مادر مهدی آل محمد (ص)

خواهد بود.اما مورخین درباره ی رخداد های پس از این ماجرا و این که همسر

امام حسن عسکری(ع)چند روز در منزل حکیمه(س) به سر برد و امام حسن

عسکری(ع) چه زمانی برای دیدارآن بانو وارد خانه ی حکیمه (س) شد و چه زمانی

وی را به همسری برگزید،چیزی بیان نکرده اند. نرجس خاتون (س) ، مادر امام

زمان(عج)، فرزند پسرقیصر روم، دارای مقام و منزلت والایی بود.

در فضیلت و برتریاو همین بس که افتخارمادری امام زمان (عج) را داشت.

فضائل و مناقب آن بانوی بزرگوار آنقدر بود که حکیمه (س)، خواهر امام هادی(ع)

که خود بانوی عالی قدر خاندان امامت بود، او را سرآمد و سرور خاندان خویش

می داند و خود را خدمتگزار او می نامد. حضرت نرجس(ع) بانویی راستگو وپسندیده،

متقی و پاکیزه بود. ایشان از خدا راضی و خدا نیز از او راضی است. در انجیل،

از این بانو توصیف و تمجید شده است. پیامبر(ص) وی را از روح الله امین

خواستگاری کرد و به این ازدواج راغب شد. نرجس به وصلت با فرزند

رسول خدا(ص) روی آورد، در آن حال که به حق او و اهل بیت پیامبر آشنا،

به صدق و راستی آنها مومن،به مقام و جایگاهشانمعترف، به دستور و

ولایتشان بینا، دوستدار آنان و همچنین انتخاب شده ی دلخواه آنان بود.

 


 

ولادت حضرت امام مهدی(عج)

 

پس از آنکه بشر بن سلیمان، نرجس خاتون را به سامرا نزد امام هادی(ع) آورد،

امام (ع) خطاب به نرجس فرمود: می خواهی ده هزار اشرافی به تو بدهم یا مژده ای؟

گفت: مژده را بدهید. پس حضرت فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه مشرق

ومغرب گردد و زمین را پر از عدل و داد کند، بعد از آنکه زمین از ظلم و جور

پرشده باشد.روز چهاردهم شعبان سال 255 هجری قمری بود و حکیمه به عادت

همیشه به منظور دیدار خورشید امامت، روانه ی منزل امام حسن عسکری(ع) شد

و با استقبال گرم امام (ع) و همسرش روبرو گردید. حضرت نرجس(س) جلو آمد تا

کفش های حکیمه خاتون(س) را از پای او بیرون آورد و خطاب به وی گفت: بانوی

من! کفشهای تان را به من دهید! حکیمه با شرمندگی از تواضع و فروتنی نرجس

خطاب به او چنین گفت: تو بانوی من می باشی! به خدا سوگند! نمی گذارم تو کفشهای

مرا از پایم در بیاوری و اینگونه به من خدمت کنی! بلکه من به دیدگانم تو را خدمت

می کنم. حضرت عسکری(ع) شاهد این گفتگو بود و ضمن مسرت از با ادب سخن

گفتن آن دو، فرمود: عمه جان! خداوند به تو پاداش خیر دهد.حکیمه تا غروب در

منزل امام(ع) ماند. بعد نرجس را صدا زد که لباسش را بیاورد تا راهیمنزل خود شود.

امام حسن(ع) حکیمه را از رفتن بازداشت و فرمود: عمه جان! امشب اینجا بمان و با

ما افطار کن زیرا امشب نیمه شعبان است و بزودی آن مولود شریف و ارجمند که

خداوند، زمین را بعد از مردنش به وسیله او زنده می کند، متولد می شود.

حکیمه گفت: آقای من! از چه کسی؟! من در نرجس هیچ آثار حملی نمی بینم!

امام (ع) فرمود: از نرجس، نه از غیر او! حکیمه به طرف نرجس رفت و او را

از پشت سر درآغوش گرفت و بوسید، اما اثر حملی در او ندید. آن گاه نزد

برادر زاده برگشت و کاری را که انجام داده بود را به حضرت(ع) گفت.

امام(ع) تبسمی کرد و فرمود: هنگام دمیدن سپیده ی صبح برای تو آشکار

می شود، زیرا مثل او مثل  مادر موسی است که آثار حمل او آشکار نبود و

هیچ کس تا هنگام تولد، اطلاع نداشت، زیرا فرعون در جستجوی  حضرت موسی(ع)

شکم زنان حامله را می شکافت و فرزندم مانند موسی(ع) است. حکیمه بار دیگر نزد

نرجس آمد و او را بازدید نمود و از حالش جویا شد. همسر امام(ع) گفت: بانوی من!

هیچ اثری از فرزند احساس نمی کنم. آن گاه، حکیمه خاتون خبر تولد فرزند را به

او داد و گفت: خداوند تو را به فرزندی، گرامی داشته است که همین امشب

متولد می شود. نرجس از شنیدن این سخن به وجد آمد و درخششی از نور،

سرور و وقار، سراپایش را فرا گرفت. حکیمه ماجرای شب نیمه شعبان را

این چنین حکایت می کند: هنگامی که نماز عشاء را خواندم، افطار کرده به بستر

رفتم و خوابیدم. نیمه شب برای خواندن نماز شب برخاستم. نماز خواندم و پس از

نماز، دیدم نرجس که پیش روی من خوابیده بود، کاملا در حال استراحت است و

حتی از پهلو به پهلو هم تکان نمی خورد و هیچ اثری از حمل در او ندیدم! مدتی

نشستم و تعقیبات نماز را خواندم و بعد دراز کشیدم.

پس از مدتی نرجس از خواب بیدار شد، نمازش را خواند و خوابید. من با خود به شک

و تردید افتادم و در همین لحظه صدای حضرت عسکری(ع) را شنیدم که فرمود:

عمه جان! شتاب نکن! به همین زودی آن کار انجام می شود. من سر جای خود

نشستم و شروع کردم به خواندن سوره های الم سجده و یس! که ناگاه دیدم نرجس

با اضطراب از خواب بیدار شد. من فورا خود را به او رسانیدم، وی را در

آغوش گرفته، به سینه چسبانیدم و نام خدا را بر او خواندم و گفتم: آیا دردی

احساس می کنی؟ گفت: آری عمه جان! گفتم: کاملا مطمئن باش! دلت محکم و

قوی باشد، این همان است که به تو گفتم. آن گاه، امام(ع) صدا زد که:

سوره قدر را بر او بخوان. من شروع کردم به خواندن و جنین هم همراهی می کرد

و آن سوره را می خواند و بعد بر من سلام کرد. من از شنیدن صدای او مضطرب شدم.

حضرت عسکری(ع) صدا زد: از امر خدا تعجب نکن، همانا خداوند تبارک و تعالی ما

را در کودکی به حکمت، گویا می کن و در بزرگی بر روی زمینش ما را حجت خود

قرار می دهد. در آن هنگام، هاله ای از نور، بین حکیمه و نرجس فاصله شد.

سپس حکیمه به خود آمد و آن منظره ی دل انگیز سجده ی مهدی (عج) را مشاهده

کرد. حکیمه (س)  در ادامه به ولایت حضرت مهدی (عج) اشاره می کند: نوری خیره

کننده در جبین (پیشانی) نرجس دیدم و در کنارش کودکی رو به قبله، سر به سجده

گذاشته بود. امام(ع) فرمود: او هنگامی که از شکم مادرش خارج شد رو به زمین نهاد،

سر به سجده و زانو بر زمین گذارد و سبّابه اش را به آسمان بلند کرد، عطسه نمود و

فرمود: اَلحـَمدُ لـِلهِ رَبِّ العالمین، صلی اللهُ علی محمدٍ و آلـِهِ. و بعد فرمود:

ستمگران پنداشتند که حجت خدا از بین رفتنی است، اگر اجازه سخن گفتن بدهد

شک و تردید از بین می رود. امام حسن(ع) در حالی که قدم می زد، حکیمه را صدا

کرد و فرمود: عمه جان! پسرم را نزد من بیاور. حکیمه خاتون نیز با شعف فراوان

به سمت نوزاد رفت و او را در بغل گرفت، او می گوید: بر ساعد دست راستش این

آیه نوشته شده بود: جآء الحقُّ وَ زَهَقَ الباطلُ اِنَّ الباطلَ کانَ زَهُوقاً

(آیه 81 سوره ی اسراء). او را در پارچه ای پیچیده نزد امام(ع) بردم. امام او را

از من گرفت و بر کف دست چپ خود نشانید و کف دست راست خویش را به پشت،

گوش و مفاصل وی کشید. در گوش او اذان گفت و سپس دست مبارک خود را بر

سر او کشید و فرمود: فرزندم! سخن بگو. فرزند امام(ع) نیز فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا امیر المومنین

ولی الله.و بعد اسامی یک یک ائمه را ذکر کرد تا به پدرش حضرت امام حسن

عسکری(ع) رسید و توقف کرد. امام(ع) رو به عمه خود کرد و فرمود: عمه جان!

او را نزد مادرش ببر تا به او سلام کند و بعد نزد من بیاور. حکیمه نیز او را نزد

حضرت نرجس(س) برد. مادر به او سلام کرد و سپس حکیمه او را بر گرداند و

در حضور حضرت عسکری(ع)  گذارد. آنگاه نام و کنیه ی پیامبر(ص) برای فرزند

امام(ع) انتخاب گردید.  

 

 

 

 

یه جمع بندی کوچولو با عنوان" مختصری درباره امام مهدی(عج)" مونده.

بر من ببخشید و همچنان شکیبا باشید، به دلیل مشغله نتونستم زود تمومش کنم.

برنامه این بود امشب قسمت آخرش باشه.

اما هیچ وقت هیچ چیز به طور دقیق طبق برنامه ریزیهامون پیش نمیره.

پس ادامه دارد ... تنها در یک پست دیگر ...

راستی سلام

عیدتون هم پیشاپیش مبارکتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد، کلی عروسی در پیشه اللهی مبارک باشه تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

و به حق شیخ غایب خوشبخت و سعادت مند و عاقبت به خیر بشنتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

به پای هم پیر بشن ولی از هم سیر نشن

انشاالله روزی شما هم بشه مجردهای عزیزتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: